|
در راه بد جائي اومدي . تو هم مثِ ما شانس نداري ، اگه نه مي فرستادنت يه جاي خوب ، اينجو هم شد جاي آدم ؟ حالا بازم شكرِ خدا كن كه مثِ ما مالِ اين خراب شده نيسي ، مأموريتت تموم مي شه و مي ري سي خودت دنبال زندگيت . زن و بچه هم داري ؟ … خدا نگه شون بداره . نه يه وَختي با خودت بياري شون ها . حيفه اونا نيس ؟ هيچي اينجو گير نمي آد ، هيچ . مي بينم كه خسته اي ، بده ساكت بگيرم …. با چه اومدي ؟ اگه مي فهميدم چه موقع مي رسي مي اومدم سر خط جلوت . از اول پائيز تا حالا مي آم از صبح تا همين موقع غروب رو سنگ ها مي شينم تا بياي . هر سال معلما همي موقع ها مي آن … ولشون كن ،اگه بخاروني بدتر هار مي شن ، اولش كمي نيش شون عاجزت مي كنه اما اگه محلشون ندي يادت مي ره . هواي اينجو پره از اينا ، حالا خوبه ، اگه تابسون بود ديگه چه مي گفتي … ها ؟ شب ها تا صبح تپاله تَش مي زنيم تا بلكم بذارن يه ذرّه اي بخوابيم ، البتّه پدرسگ ها مث اين كه آدم غريب هم مي شناسن ، مگه نه كه مي فهمن خون شون شيرين تره ، مي ريزن رو سرش . چي بود ترسيدي ؟ لابد ماري ،عقربي ،چيزي بوده در رفته ، رفته لاي علف ها . شلوارت بكش بالا تا خارها گير نكنن به پات ، از اين طرف بيا . صبر كن . پات يه خرده بيار بالا بي زحمتي … صبر كن … اوووَه جدا هم نمي شه پدر سگ صاحاب .. آها ،جداش كردم . تو گوشتت كه نرفت ها ؟ ديگه چيزي نمونده كه برسيم ،يه كمي بخند آغي مدير . غصه نخور ، چشم رو هم بذاري يه سالت سر مي ره . هر موقع خواستي بري شهر خودم مي آم مي رسونمت تا سرِخط . يادش بخير آغي موجي ، هميشه مي بردمش تا اون طرف كوه ، پهلوش مي موندم تا وختي كه ماشين گيرش مي اومد . هر دفعه اي كه مي اومد هم يه چيزي مي اُوُرد . مي گفتم سي چه زحمت مي كشي آقا ، مي گفت يعني كم زحمتت مي ديم ؟ مردم هم چشم نداشتن كه ببينن ، هزار حرف پشت سرش مي زدن . بندة خدا بعضي شب ها مي ترسيد تنهائي تو مدرسه بخوابه ، مي اومد پيش خودمون … بذار همي الان تا يادم نرفته يه چيزي بهت بگم ، كاري به كار مردم نداشته باش ، نه خوب بگو نه بد ، فقط صبح بلندشو برو سر كلاست … آها اونجو سيل كن … اون مدرسه س ، فقط هم همون دوتا اتاق داره . يكي مال خودته ، يكي هم مال بچّه ها كه توش درسشون بدي . هرچي خواستي هم به خودم بگو . ممكنه فردا صبح خيليا بيان پيشت كه اگه كاري داري بده انجام بديم . محلشون نده . خيلي هم نمي خواد زحمتِ خودت بدي ، بچه هاي اينجو ، گلاب به روت ، هيچ گهي نمي شن ، همي كه از رو زمين بال ورداشتن مي رن دنبال كار . هركي هم كه يه راه چاهي بلد بوده رفته ، آخه جاي آدمه ؟ … نَه نَه از اونجو نرو بيا اين طرف ، از پشت خونه ها مي ريم تا كسي نبينتمون . چيزي بگير رو دماغت كه بو خفه ات نكنه . مي شنفي ؟ بوي تِلَگدونه كه زن ها آشغال و تپاله مي ريزن روش . بگو آخه خير نديده ها ببرين بريزين اون پائين پائين ها تا بو خفه مون نكنه . البتّه ما كه ديگه عادت كرديم ، تو هم عادت مي كني . چند سال پيش يه معلمي بود – حالا اسمش يادم رفته – مي گفت كه كسي چيزي نريزه اينجو ، اما مگه به خرجشون رفت ؟ هر چه از دهنشون در اومد فحش اش دادن . تو چيزي نگو ، يك سالت تموم كن و برو شهر خودت . راستي مال كجائي ؟ ماشالا نوم خدا به قيافه ات مي آد كه مال بالاسون باشي … بيا آها بفرما برو بالاي اين سنگ ، هم يه نفسي تازه كن هم نشونت بدم … اون پائين نخلستونه ، يعني يه زماني نخلستون بوده ، حالا خشك خشكه ، همه شون سوختن از بي آبي ، دو تا جوب داشتيم كه حالا به قدر خوردن گنجشكي هم آب ندارن ، يه بار هم رفتيم با آبادي بالاتر سرِآب جَر كرديم ، تلمبه هاشون خرد كرديم ، گفتيم شايد تقصير اوناهه … اما فايده نكرد . اگه بري تو نخل ها ببيني ، جيگرت كباب مي شه ، حالا شده جاي جغد و كلاغ ها …گوش بده … مي شنفي ؟ اين صداي جغده ، شب ها چفت در اتاقت از پشت ببند بگير بخواب ، توره ها تا صبح ليكه مي كشن ، زود عادت مي كني … هركي در زد باز نكن … چي ؟ آها … نه اين صداي گرگه ، نمي فهميم تو كوهه يا بين نخل ها … خيلي هم كمينش نشستن اما نتونستن بزننش ، يه چيزي تعريف مي كنم اما نترسي ها ، نقل شش هفت سال پيشه ، يه شبي حمله كرد و هرچي آدم تو آبادي بود زخمي كرد ، هر خونه اي يكي دو تا زخمي كرد ، باور نمي كني مث آدم تك تك در مي زد ، در كه باز مي كردن ، پنجه مي زد چشم و دماغ هاشون از جا در مي اُوُرد ، بيشتر از همه دلم سي زني سوخت كه خيال كرده بوده شوهرش اومده خونه ، شوهرش رفته بوده كار ، بعد از چند ماه كه زنك انتظار مي كشيده مي شنفه كه يكي داره در مي زنه مي پره طرف در ، همي كه باز مي كنه يه مرتبه گرگه چنگ مي زنه سينه اش از جا در مي آره و بعد بچّه كوچيكه اش هم جلو چشماش تيكه تيكه مي كنه ، روز بعدش اينجو قيامت شده بود ، همه خونين و مالين بودن . از اون موقع تا حالا ديگه كسي شب ها در باز نمي كنه ، حالا اگه بخواي بميري هم زهره نمي كني تا خونة همسايه ات بري … به خاطر همي هم هَس كه مي بيني دمِ غروبي همه رفتن تو خونه هاشون تَپ كردن … چه مي دونم والا … خيليا هم مي گن كه غلو بوده واگشته تلافي كنه … يه آدم بدبختي بود كه دمِ خونه ها مي گشت يه چيزي پيدا كنه بخوره … يه روز از رو دسپاچه گي گوني ش زد پس كول و رفت ، چند روز بعد ديده بودنش كه تو درّه مرده افتاده و گرگ ها خوردنش … آدم اينجو شاخ در مي آره از دست حرفاي مردم ، تو كه عاقل تري و درس خونده اي ، يعني مي شه كه يه نفري كه مرده بعد از چند سال گرگي بشه و واگرده ؟ ها ؟ اون هائي كه زخمي شده بودن مي گفتن خودشون ديدنش كه رو دو پا بلند شده و زده تو صورتشون ، زبوني داشته به اندازه يه كف دست و مث آدم صدا مي داده . گوش بده … مث آدم ليكه نمي ده ؟ ولش كن . از اين طرف بيا . يواش تر پا بردار كه اگه ببيننمون فردا هزار حرف پشت سرمون مي زنن … اونجا مي بيني ، اون خونه اي كه تنها افتاده ؟ مال پيرزني يه كه خوره داره . به عمرش شوهر نكرده . هيچ وخت از طرف خونه اش رد نشو كه اگه چشمت بهش بيفته زَهره ترك مي شي ، مث ديوه ، خوره نصف صورتشو خورده و سوراخ بزرگي جاي دماغش تا زير چشمش درست كرده … اَخ اَخ حال آدم به هم مي خوره . با همه هم قهره . چند سال پيش تر كه اينجا آباد بود كولي ها مي اومدن نزديك باغ چادر مي زدن ، يه زن كولي بدبختي كه النگو و سرپوش قليون و خلخال و اين چيزائي كه زن ها مي زنن رو دماغشون ، آورده بود تو كوچه مي فروخت ، بچّه كوچيك ها ، شيطون ها ، بهش مي گن برو اون جا يه زني هس مي خواد يكي بخره بزنه رو دماغش ، وقتي مي ره در مي زنه پيرزنه مي آد دم در ، ميناري كشيده بوده روي سوراخ تو صورتش ، دختر كولي مي گه كه چي اُوُرده ، او هم سر و صدا مي كنه و فحش مي ده كه برو مسخرة خواهر و مادرت كن ، دختر كولي بدبختو مي خوابونه تو كوچه و دندوناشو خُرد مي كنه و وسايلش هم مي شكنه … سرت هم درد اُوُردم ، اما خب غريبي ، بايد بفهمي تا حواستو جمع كني … حالا بپيچ اين طرف ، بايد بريم از اون پائين دور بزنيم . ديگه چيزي نمونده برسيم به مدرسه . خودم مي آم جاروش مي زنم و يه تيكه پلاسي هم از خونه مي آرم تا بندازي زير پات ، سي خوردنت هم حتماً چيزي داخل كيفت داري . درست نمي گم ؟ كيفت خيلي سنگينه ، لابد از همون قوطي هائي كه معلماي قبلي مي خوردن پرش كردي ، خيلي كار خوبي كردي ، به هيشكي نگو كه چي داري ، يه وختي ديدي شب نصف شبي … چيزي نبود ، سگ بود . سگ اينجو زياده . مي بيني چشماش چطوري برق مي زنه ؟ تا من باهاتم از هيچي نترس . يه كمي صبر كن … راه نرو . وايسو . اون چراغو مي بيني ؟ خونة پيرمردي يه كه اوّل غروبي چراغشو نفت مي كنه مي آره آويزون مي كنه به شاخة نخل تو حياطش و با چوب كلفتي مي افته به جون نخل . به خيال خودش داره مي زنه به ( اونا) كه عاشق زنش شدن و زدن كشتنش . روز كه مي شه خيلي آرومه . بعد تو كوچه ها مي بينيش كه گوشه اي نشسته . روزگاري سي خودش كسي بوده . خيلي دلير بوده ، اسب قزلي داشته و تفنگي ، هر روزي هم يه جايي بوده . يه بار رفت و چند سالي پيداش نشد. گفتيم لابد جاي بهتري پيدا كرده و ديگه نمي آد . يه روز پسين پيداش شد . اسبش شيهه مي داد و دختري هم پشت تركش بود چه دختر ! مث پنجة آفتاب . دلت مي خواست سيل اش كني . سرِ زا رفت . مي گفتن كه از ( اونا ) عاشقش شدن و چون نتونستن ببرنش زدن كشتنش . از همون موقع تا حالا ، هميشه شب ها خيال مي كنه كه اومدن تو نخل قايم شدن زنشو ببرن ، او هم با چوب مي زنه به نخل ، تا صبح كارش همينه و خسته هم نمي شه . مي شنفي چه فحش هائي مي ده ؟ هيشكي هم كارش نداره . يعني كسي نمي تونه چوبو از دستش در بياره … ولش كن … نه نه اگه ببينتمون خيلي بد مي شه … ديگه داريم مي رسيم … تا منو داري از هيچي نترس ، خيالت راحت باشه. همه اش دور و بر خونت مي گردم و نگهبوني ميدم … او ن هم آب انبار مدرسه س ، از آبش نخور ، پُرِ كرمه . بچه ها مي خورن و باكشون نيست ، اما تو كه عادت نداري مريض مي شي ، خودم از چاه آب مي كشم ، تلخه ،اما خيلي بهتر از آب انباره … اين هم مدرسه . رسيديم … تو همين جا بمون تا برم داخل ببينم سگي بزي داخل نخوابيده باشه … يخِ يخ … برين گم بشين اومدين تو اتاق آغي مدير ؟ … بفرما … بفرما داخل بيا بالا ، الان مرتّبش مي كنم … از صداي شب پره ها هم نترس كارشون نداشته باش ، فقط شب ها مي پرن و اذيتّت هم نمي كنن به شرطي كه سُكشون ندي ، نه يه وختي بخواي با چوب بزني لونه شون خراب كني يا بزني به خودشون كه هر جات بزنن افليجت مي كنن ، حالا مي بيني كه زدن لب يا گردن بعضي ها كه كج شدن و ديگه درست هم نمي شن … نترس هميشه بهت سر مي زنم ، اما تو هم يه كمي حواست به مو باشه ، هيچي هم ازت نمي خوام ، فقط از همين خوراكي هائي كه از شهر با خودت مي آري كمي تو بُنِ قوطي بذار پشت در ، خودم مي آم ور مي دارم ، بعدش هم سرت بذار راحت بخواب ، تاصبح نگهبونيت مي دم به شرطي كه يادت نره هر شب يه چيزي بذاري . يادت نره كه اگه نذاري او گشنگي هلاك مي شم ، مي فهمي حالا چند مدّته كه هر روز كنار راه منتظرت او بودم ؟ يادت نمي ره ها ؟ خدا كنه كه يادت نره ، چون يه وختي ديدي كه گشنگي به حدي زور پشت سرم اُوُرد كه شدم يه گرگ گشنه اي و يه شب اومدم پشت در اتاقت كشيدمت بيرون و مث يه لقمه اي قورتت دادم … با تو هستم فهميدي يا نه؟
|
|